-
آرزوهایم را نگیر
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 14:36
آرزوهایم از از من نگیر به امید آنها زنده ام. امیدم را از من نگیر ای تنها آرزوی من. بگذار با آرامش زندگی کنم بدون هیچ درد و غصه ای . حالا دیگر نه غروری برای شکستن دارم و نه اشکی در چشمانم برای ریختن. تنها من مانده ام ، یک دل شکسته و دو چشمی که آرزوی دیدن تو را دارند. آرزوهایم را نگیر ای تو که رهایم کردی و مرا در این...
-
سکوت
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 13:28
تنها ، بی همزبان ، خسته و یک سکوت بی پایان در آغوش تنهایی ، آرام اما از درون نا آرام میخوانم همراه با سکوت ترانه دلتنگی را… میدانم که کسی صدای مرا نمیشنود ، اما چاره نیست باید سکوت این لحظه ها را با فریادی بی صدا شکست . همدلی نیست اینجا که با دل همنشین شود ، همدردی نیست که با قلبم همدرد شود ، همنفسی نیست که به عشقش...
-
جادوی یک نگاه
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 10:07
یک نگاه ، یک دنیا احساس ، غوغایی درون قلبها . نگاهی به وسعت قلب مهربان تو ، احساسی به قشنگی عشق ، و یک دنیای دیگر ، آغازی دیگر. آغازی با دو قلب عاشق ، به رنگ دوست داشتن به لطافت عشق. نگاه تو مرا به اوج این باور رساند که من از امروز تا آن لحظه که دنیایی را نخواهم دید اسیر قلب مهربان تو هستم. یک اسیر خوشبخت ، با یک...
-
دلتنگم
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 10:03
به امید تو دل به آسمان بسته ام ، به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ، میبینم ستاره ها را، میشمارم تک تک آنها را… به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم . به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم. واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم...
-
دیوانگی و عشق
شنبه 29 مردادماه سال 1390 10:09
زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک! دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬ همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ … دو٬ … سه٬ … ! همه به دنبال...
-
علی
شنبه 29 مردادماه سال 1390 10:01
بانگ شیون بلنداست و گویی این همه ناله را پاسخی نیست. زمینیان در ماتمند و آسمانیان چشم انتظار و علی چون همیشه مظلوم... امشب عجب حالی دارد حسن، نمیداند از غم فراق پدر بگرید یا بر این وصال ابدی غبطه خورد و حسین همچنان به پدر مینگرد ، پدر که غریبانه در بستر جهل کوفیان خفته. علی را در محراب عشق کشتند ، فرق عدالت را در...
-
باور ندارم بی تو بودن را
شنبه 29 مردادماه سال 1390 09:56
باور ندارم امشب آسمان بی ستاره باشد،ماه خواب باشد و دلم گرفته باشد باور ندارم لحظه تنهایی را ، صدای ناله مرغ اسیر را ، سکوت لحظه های بی کسی را باور ندارم در این لحظه بی تو باشم ، تو رفته باشی و من دلشکسته باشم. باور ندارم یک ثانیه بی تو بودن را ، باور ندارم یک لحظه دور از تو بودن را . نه عزیزم باور ندارم که برایم در...
-
مرگ شیرین
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 11:29
میبینی عزیزم که چقدر دنیا بی وفاست؟ میخواهند ما را از هم جدا کنند ! میخواهند کاری کنند که ما در حسرت هم بنشینیم. خورشید دیگر برای ما نمی تابد ، حتی او نیز دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو بدهم ، طوفان آمد و آن گل را پر پر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است ، جرم من تنها عاشقیست روزگار با ما ناسازگار است. در...
-
مهتاب عشق
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 11:12
به تو رسیدم در میان مهتاب ، مهتابی که در دریای دلم نقش بسته بود نگاهم میگذرد در میان امواج نورت ، میرسد به سرزمین چشمانت و به تو میدهد شور عشق را عشقی که در دلم، صدای بی صدای برق چشمانت را میشنود از راهی سبز میگذریم ، پلی نیست در میان راه ، دستهای هم را میگیرم و با بالهای محبت پرواز میکنیم پرواز به اوج همانجایی که...
-
بوسیدن قول ماندن نیست.
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 11:08
یک بار بگویی مرا دوست داری ، نمیتوانی در قلبم بمانی ، با آن نگاه عاشقانه ات مرا اسیر نکن ، با آن حرفهای عاشقانه ات مرا وابسته خودت نکن. مرا در آغوش خودت نگیر ،که این احساس تضمینی برای ماندن نیست ، تو میگویی قلبم را به تو میدهم و مرا میبوسی ، اما بوسیدن قول ماندن نیست. با این احساسات مرا درگیر خودت نکن که عشق بازیچه...
-
قسم میخوردی وفادار باشی
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 11:02
نمیدانم چه کسی را میپرستی ، به چه چیز اعتقاد داری و چه کسی را قبله گاه خودت میدانی. قسم میخوردی وفادار باشی ، پس چرا اینک بی وفا شده ای؟ انگار که جان مرا قسم خوردی که اینک بی جانم. انگار مرا دوست نداشتی که اینک تنهایم. قسم خوردی با من تا آخرش بمانی ، آخرش چه زود آمد ، که اینگونه زندگی مرا تباه کردی . با اینکه میدانستم...
-
شاید بتوانم فراموشش کنم…
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:58
به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که...
-
بلندای خیال
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:45
اگر از وسعت تنهایی من می پرسی به بلندای خیال به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل و به عمق وحشت وحشت از آنچه حقیقت دارد وحشت از من بی تو وحشت از تو بی عشق وحشت از عشق بی ما .... شرق تنهایی من رو به سوی افق غم دارد غرب تنهایی من پشت این تکرار است اگر از وسعت تنهایی من دانستی تو بیا تو بیا تا که به دست احساس پر کنیم صفحه...