دل نوشته

گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی…

اما مهربانم دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهد از پس ناگفته ها بنویسد

خسته از گذشته های نه چندان دور و بدون هیچ امیدی به آینده…

تنها کوله باری از خاطرات را به دوش می کشم

جایی سراغ نداری که بتوانم تنها برای لحظه ای کوله ام را بگذارم
و به اندازه چشم بر هم زدنی آرام گیرم؟

نه …

از من نخواه که کوله ام را بر شانه های تو بگذارم…

حتی شانه هایت را در رویا نیز از آن خود نمیدانم

این است حقیقت

نه،
شانه هایت با ارزش تر این است که آرامگاه من باشند!

با ارزش تر ..باور کن …

نظرات 3 + ارسال نظر
javad سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ب.ظ

سَرمای ِ طاقَت فَرسای ِ دوری ِ یاد هایِ زِندِگی کِه میگذَرَد
کبوتری از دور بال می گشاید
خنده هایم را .. اشک هایم ... بغض هایم ...
ملامتی است که آتش می گیرد سر نگونی ام را
کودکی دوری ِ ریل است که دست می تکاند !
عزم زمین خوردن هاست که جزم شده
و فساد ِ لبخند های مسموم آویزان ...
کسی دار ِ لحظه هاست انتظارش
کسی را باران
و کسی را مترسک پینه بسته ای روی شانه اش کلاغ .. گوشه ی باغ
خدا باران است که هدیه می دهد چشم ها را
خورشید نه ماهه نوزاد ِ آسمان است
و دوردست ها گره می خورد طوفان ها ..

ر ف ی ق پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام ...

salam doste azizam

ر ف ی ق شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

مرا چه به نام و نشان ِ بت ام !!
مرا چه به شانه های ِ نگار !!
شاید
ستاره های ِ ریخته از آسمان ِ دلت
نسیب ِ من شود !!
سلام
روزگارت قرین ِ عشق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد