با تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیست
با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد
راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم
دلتنگی و دوری میریختیم ، را ریختیم ، سختی هایی که باید در لحظه های
عاشقی میکشیدیم ، را کشیدیم ، هنوز هم راه نفسگیری تا پایان مانده است.
هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم نشستیم.
روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است .
همین که دستت را در دستانم گذاشتی ، همین که پا به پای من تا اینجا آمدی نشان دادی که مرا دوست داری.
من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم میفشارم و با تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم .
چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم سر کنیم.
هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ،
هنوز باید باران ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ، هنوز باید درختان
شکوفه کنند تا به عشقت گلها را بچینم و هنوز باید با هم در کنار آن آبشار
خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم.
کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ، لحظه شماری میکنیم .
تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست.
آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است که برای رسیدن به آن تو را تا
اینجا در قلب خود نگه داشته ام ، و عاشقانه با تو مانده ام ، گرچه سوخته ام
، اما با همه این غم ها ساخته ام.
غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات.
روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست .
در این حال و هوایی که بی تو هستم ، تنها هستم ، چشمهایم بهانه میگیرد و شانه هایم به تکیه گاه نیاز دارد.
این چشمهای بهانه گیرم ، بهانه دیدن تو را میگیرند ، این شانه های خسته به انتظار تو نشسته اند.
دستهای پر از نیازم به دستهای مهربان تو نیاز دارند.
من که به قلب تو پناه آورده ام ، مرا بی سرپناه نکن ، شانه هایم به تیکه گاه نیاز دارند ، یک تکیه گاه برای آرامش و یک فرصت برای در کنار تو بودن.
این آرامش را از من نگیر ،بگذار احساس کنم که دیگر بی سرپناه نیستم ، بگذار احساس کنم که میتوانم یک عاشق باشم ، عاشقی که برای رسیدن به تو بی قراری میکند و میداند اینک که در قلب تو اسیر است ، بدون تو دیگر زندگی برایش به معنای خط آخر نفس کشیدن است .
نگذار به آخر خط برسم ، آنجایی که دیگر به هیچکس امیدی ندارم .
مرا باور کن در این حال و هوایی که هستم ، احساس درونی مرا در قلبت حس کن و بدان که شانه هایم در این لحظه ها به تکیه گاه نیاز دارند ، تکیه گاهی که تو باشی .
آغوشم بی قرار است تا تو را در میان خودش بگیرد ، بفشارد تا آرام کند قلبی که بی تاب است و آسمان چشمهایم که مدتهاست ابری و دلگرفته است را آبی کند.
هنوز رنگ آبی آسمان چشمهایم را ندیده ام از لحظه ای که تو آمدی طعم شیرین محبت و عشق را نچشیده ام ، عاشق هستم، اما با عشق، به آن لحظه های زیبا نرسیده ام .
بیا و سرت را بر روی شانه هایم بگذار تا احساس کنم یکی را در این دنیا دارم که او نیز به عشق من زنده است….بگذار تا آن لحظه های زیبای عشق را نیز ببینم.
دو جاده، جاده های فرعی، جاده های تنها، بی کس، بی نفس .
تقاطع عاشقانه، جاده
اصلی، دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، قصه از نو و دوباره عشق.
دوباره یک
نگاه، یک دیدار و دوباره لحظه های عاشقی.
دوباره اشک، دوباره غم و غصه، و یک
راه نفس گیر.
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره عشق، دوباره پرواز،
پرواز به دشت شقایق های عاشق.
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره عشق، دو
هم نفس، دو عاشق، دو همدل، دو مجنون.
دوباره آواز، آواز عاشقانه دو مرغ عشق، دو
دلدار، دو بیدار.
دوباره من، دوباره تو، دوباره داستان دیگری از من و تو.
یه
تنها، یه مجنون دوباره یک لیلی و مجنون.
یه فرهاد، یه شیرین، دوباره یک رویای
رنگین.
دوباره من، دوباره تو، دوباره درد دل های عاشقانه .
دوباره من، دوباره
تو، دوباره ما , دوباره حادثه، دوباره فاجعه، دوباره داستان های عاشقانه
.
دوباره، باز دوباره، دوستت دارم باز دوباره .
دوباره من، دوباره تو، دوباره
ما، دوباره دوست داشتن های قلبهای ما.
دو عاشق، دو موندگار، دو صادق، دو
همسفر، دوباره باز دوباره حرکت به سوی یک زندگی عاشقانه.