اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای دیدن ، اگر قلب تو جایی داشت برای همیشه ماندن، عاشق آن نگاه پاکت میشدم و تا ابد در قلب مهربانت گرفتار میشدم.
اگر مرا میدیدی ، به حرفهایم نمیخندیدی ، در دلم مانده است رازی که تنها با پرواز به آن میرسیدی!
تو در همان بام بنشین و آواز بخوان ، من به سوی تو می آیم ، تو از عشق دلهره ای نداشته باش ، من عاشقت میمانم.
نگو که از گذشته ها، خاطره تلخ داری و از خاطره ها ،لحظه ی خوشی نداری ، من به تنهایی تحمل میکنم لحظه های سخت را ، گرچه قلبم پر از درد است اما دوایی میشوم برای دردهای تو.
در لا به لای پرتو غروب ، میبینم لحظه ای پر غرور ، به سوی خورشید میروم تا وجود سردم ، گرم شود و گذشته های تلخ به فراموشی سپرده شود.
دنیای من باش ، ای دنیای من ، هوای مرا داشته باش ای نفس من .
اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای همیشه ماندن ، اگر خورشید آسمانت گرمایی داشت برای همیشه سوختن ، میماندم همیشه در قلب گرمت تا بسوزم در عشق پاکت.
در جستجوی یک رازدر پی تو دودیم
این همه زیبایی را از کجا اوردی؟
حالا مدت هاست بی خیال سوال فلسفی ام
عاشقت شدم زیبا